صدای پای بهار

دفترچه اشعار کاف شین

صدای پای بهار

دفترچه اشعار کاف شین

سلام برعاشقان حقیقی

السلام علیک ایتها الصدیقة الشهیده یا بضعة رسول الله فاطمة الزهرا و رحمة الله وبرکاته علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی الیل و النهار و اسئل الله بحقک و بحق ابیک و بحق بعلک و بحق بنیک و السر المستودع فیک ان تجعلنی من شیعتکم و اشیاعکم والمستشهدین بین یدیکم

 

این غزل رو که در مورد مصائب نوین اهل بیت عصمت و طهارته تقدیم می کنم به پیشگاه آن حضرات

 

ادعای عشقبازی شب یه شب بالا گرفت

عشق مـُـرد و جای او غفلت پرستی پا گرفت

 

گر چه لبها نام او را می کنند اینجا ادا

این اداداری شعور و شور را یکجا ،گرفت

 

گوئیا ارباب غیر از چشم و ابرو هیچ نیست

جای دستورش بباید بازوانش را گرفت

 

ای که می گویی سگ ارباب بودن بهتر است

آیه تطهیر حق سگ شدن از ما گرفت

 

ای رسول ترک را اسباب غفلت کرده گان

سگ نماند او گشت آدم، راه استعلا گرفت

 

ادعای شور و مستی صحبت از دیوانگی

آش شور خود پرستی طعم یا زهرا گرفت

 

وحی نازل میشود بر حلقه دیوانگان

تک به تک پیغمبرند اینها بسی امضاء گرفت

 

لخت شو حرف از حیای حضرت عباس نیست

باید اینجا لخت و عور و بی خبر احیا گرفت

 

پوست دین را بکن این اسب دارد استوخان

بعد مجنون شو بزن باید ره صحرا گرفت

 

از مناجات علی این قوم خودسر بی خبر

سیره مولا کجا و راه اینها ، تا گرفت

 

بارالها کاش همرنگ رفیقانت شوم

عاشقم کن تا تواند دل ره دریا گرفت

 

علم بدون تهذیب ام المصائب ماست

 

 بازیچه زبان شد ،عرفان و دانش و دین

اسرار عارفان شد آواز های نسرین

 

رازی که بود پنهان در نزد عشق بازان

با طبل و ساز می گفت استاد طبل سازان

 

علم بدون تهذیب ام المصائب ماست

از زاهدان ناپاک هر گوشه جنگ و دعواست

 

وقتی طبیب می گفت سیگار مرگ خاموش

می رفت و دود می کرد در کنج لانه ی موش

 

می گفت شیخ جنت در نزد ما حقیر است

یک روز  دیده می شد در مرز باغ گیر است

 

در گردنه به تک چرخ از مرگ یار می گفت

گویا که بی خبر بود مانند یار می خفت  

در معده حقیری حوضی گلاب ریزند

باید به دستشویی با صد عذاب ریزند  

در کاسه پر از گل دریا نگشت داخل

باید که کرد کاسه مخلوط خاک ساحل

یادت تمام قافیه ها را به باد داد

 

یادت تمام قافیه ها را به باد داد

دار وندار قافیه آرا به باد داد

زیبایی نسیم دل انگیز کوی دوست

باران نزد ولی دل ما را به باد داد

با قاصدی که مژده وصلش به ما رساند

خود کیمیای خاک شفا را به باد داد

آن نازنین که صد پر از اعجاز غنچه داشت
با دست خود کتاب دعا را به باد داد

عالم نصیب باد شد آنشب که یار ما

موی سیاه مشک فزا را به باد داد

تو خسته ای گم گشته او پر کنده ام من

 

تردید دارم مرده ام یا زنده ام من /      / گویا که دورم خسته ام بازنده ام من

سوهان روح من شده دنیا پرستی /     / دور از تبسم بی خیال خنده ام من

عمری تلف شد در خیال خودنمایی /    / از خود همیشه دائما شرمنده ام من

در سی نمای چهره مرداب مردیم/      / تو خسته ای گم گشته او پر کنده ام من

در جام چشمانم بریز ای جان چشمم / / نوشیدنت را طالبم تا  بنده ام من

ای کاش چون خون در رگم می ریخت جامت /   / خورشید می نوشم دگر تابنده ام من

دل به دریا زده دریا امشب


دل به دریا زده دریا امشب

موج خیز است خدایا امشب

 

دل تماما به تماشا داده

در تماشا شده پایا امشب

 

و سحر سرزده خواهد آمد

این چنین است قضایا امشب

 

حرفهای زدنی بسیار است

مانده ام گرچه در این ی امشب

 

گر بیاید همه را خواهد گفت

یا کمی بعد سحر یا امشب

 

آیه یوسف و چاه و سر ماه

باز هم میشود آیا امشب

 

کافشین باز دعا کن که شود

باز شر از سر دنیا امشب 

 

درج اشعار این وبلاگ با درج لینک وباز آخرین غزل برای همه دوستان مورد رضایت بنده می باشد

خدا نگهدار

تقدیر و تشکر از همکاری های دوستان اسرائیل

در واکنش به کشتار مردم بی دفاع غزه

سلام

برادران مهمان نواز و عرب توجه فرمائید

(الامراء الاعزا العربی فی کل موطن و موقف علی التخصیص الامیر عبدالله بن سعود و امیر الافضل مبارک هذه هدیتنا الرخیصه نقدم)

برادران هخامنشی و وطن پرست آریایی اصیل عزیز توجه فرمائید

(ادم دهیونام وزرگ خشایشیه هیدیکیه)

عزیزان پان ترکیست و درگیر در مناقشه قره باغ در سال 1991 میلادی توجه فرمائید

(بوتون بویوک قولوو میلی تورک ایستکلی آرکاداشلاریمیز عینایت قلسینلار)

تمامی مصرف کننده گان و فروشندگان بیدار و هشیار گوشی های نوکیا و موتورالا

تمامی نوشندگان و فروشندگان هشیار و بیدار پپسی کولا و کوکا کولا

توجه فرمائید

تمامی زنان آزادیخواه و مبارز در کشورهای اسلامی توجه فرمائید

در پی مجاهدت های خستگی ناپذیر و بی وقفه و دلیرانه شبانه روزی شما دولت فخیمه و جهان شمول شما به موفقیتهای چشمگیری در امر مبارزه با تروریسم در غزه دست یافت

امروزه تمدن ما در غزه دروازه های چشگیر تمدن را یکی پس از دیگری به روی بشر می گشاید

تأسیس نسل سوم موقعیتهای کشتار و دموکراسی رادر غزه به شما تبریک میگوییم

این چه می بینید سرویس پک 3 دموکراسی آمریکایی است

این فقط قسمت کوچکی از الطاف دولت فخیمه تمدن ساز و بی بدیل ایالات متحده است

دولت اسرائیل در ادامه اقدامات بشر دوستانه و حقوق بشری خود برای مبارزه با تروریسم است که هزار تا بچه فلسطینی رو کشته و چند ده تا نوزاد ناقابل به خاک و خون کشیده

دولت اسرائل آمادگی دارد تا لیسانس محصولات دموکراتیک خود را به همه کشورهای اسلامی و عربی ارائه کند

امروزه خفه خون گرفتن شما بزرگترین خدمتیه که میتونید به بشریت بکنید

دموکراسی چه قـــدَر ناز و خوب و زیبا بود

به خط بوش و شارون قسمت شماها بود

باران سروده های تو را خیس میکند

 

باران سروده های تو را خیس میکند

برف از بلور شعر تو تندیس میکند

 

شیطان نشسته در سر راه نوشته ها

این نغمه را ترانه ابلیس میکند

 

پروردگار مهر و محبت هنوز هم

شعر تو را رها ز لک و پیس میکند

 

غیبت نمیکنم شب تار فرشته ها

بر سر همیشه چسب و کلاگیس می کند

 

چشم انتظار لحظه موعود میتوان

دید آنچه را که آن گل نارسیس میکند

 

تا کاف شین گذر کند از این فصول سرد

جنگی دوباره با زر و تلبیس میکند

برگی از خاطرات من و معرفی زادگاهم

 

 

در باره خودم

یک معرفی بچگانه

 

 

من کاف شین یا کریم شاهزاده رحیمی تیمورلویی هستم اما شما به دلایلی می تونید منو (وحید رحیمی ) صدا بزنید

یکی این که اولش اسمم وحید بود بعدها به خاطر خواسته پدر پدرم شد کریم به همین سادگی

شاهزاده اش هم بهم نمی آد نه ارث سلطنت دارم  نه شجره نامه سیادت

 

 

متولد 13/5/1359 یا همون 23/7/1400 ء تیمورلو از روستاهای آذرشهر و تا همین امروز ساکن تیمورلو بودم

 

لیسانس ادبیات هستم بعضا شعر معر هم میگم که البته این یکی تا این اواخر آلت تمسخر بعضی ها بود وزنم حدود 60کیلوه قدمو هم نمیدونم ولی نسبتا قدبلندم

 

 اسم پدرم علیرضاست یه مرد 50ساله سیبیلوه که به قول خودش از بس برای خریدن موتور این ور و اون ور گشته خیلی جاهای مملکتو  مثل کف دست میشناسه پدرم بیشتر از سوم راهنمایی درس نخونده البته در قیاس با هم سن و سالاش تو روستا همچین کم هم نیست (البته اگه پسر عموشو که فوق تخصص و جراح ریه است در نظر نگیریم)

 

مادرم هم بانوی بزرگواری که تقریبا همه زحمت تربیت من و برادر و خواهرام گردن اون بوده حالا که فکر میکنم متعجب میمونم که بچه ای مثل منو چطور تحمل کرده اگر چه یه کمی پیر شده ولی روز به روز زحمتی که باید بکشه بیشتر شده از یک طرف مادر بزرگم تا یه حدی از کار افتاده شده و از طرفی دو سه ساله که خودش مادربزرگ شده و از خواهرم دو تا نوه داره و کلی از زحمت این نوه ها هم گردن اونه

 

کار پدرم خرید تعمیر و فروش موتورآلات کشاورزیه ، البته تا 10سال پیش تعمیرش بیشتر بود البته من هم از بچگی یه کمی کنارش بودم البته اگه بگه فقط تماشا کردی تا یه حدی حق داره

 

ما تا حالا سه راه آذرشهر کمربندی آذرشهر مسیر گوگان به آذرشهر و میاندوآب مغازه داشتیم

 

البته یه دو تا پارانتز هم برای دو تا عبارت آذرشهر و گوگان باز کنم

 

 

 

الف -  گوگان : مرکز بخش گوگان که تیمورلو جزء خاک گوگانه گوگان هم شهر مردمی خونگرم ، پاک ، مهماندوست و خداجو بوده گوگان هم مثل آذرشهر جزو سرسبزترین شهرهای آذربایجان شرقیه که البته این نه به خاطر باران های موسمی بلکه به خاطر عنایت دیگه ای از پروردگار به مردم گوگانه که عبارته از سخت کوشی این مردم خلاصه مردم بزرگواری هستند

 

 

 

ب -  آذرشهر : ناحیه ای که ما توش میشینیم اسمش آذرشهره به مرکزیت شهر آذرشهر که یه شهر متدین و با مردمی مهربان و زحمتکشه که دو تا از مناسبت های همه تقویم های کشورمون مال آذرشهر یکی مناسبت شهید غفاری که فرزند برومند آذرشهر بوده و یکی دیگه مناسبت شهید مدنی که اونم مربوط به همین شهر کوچیک میشه البته راجع به آذرشهر به خاطر متدین بودن اهالی یک سری اراجیف تو زبون یه عده آدم مغرض و بدکیش هست که مثلا اینها آدم کشند (یعنی افسرهای شاهو کشتند ) که البته اگه همه افسرهای جنایتکار ،خونریز و کثیف محمدرضا پهلوی  ملعونو کشته باشند فقط یک مدال افتخار کوچیک به سینه زجر کشیده مردم مهرورز و نازک دل آذرشهر اضافه خواهد شد

 

 

 

روستای ما از همون زمان جنگ حدود 7000 نفر جمعیت داشته که با وجود مهاجرت چشمگیری که از اینجا شده تکون نخورده

 


 

 

اگر چه زندگی همه ما پر از خاطرات ریز و درشت گفتنی و نگفتنی خوب و بده که معمولا نمیشه جالبترین خاطره رو توی اونها انتخاب کرد ولی من میخوام یکی از خاطراتم رو که الان تو ذهنم جزو جالبترین هاست بهتون بگم

 

 

 

سال سوم راهنمایی بودیم تو مدرسه و کلاسی که مثلا یکی از سربه زیرترینهاشون که من بودم با وجود همه کتک کاری ها سخت گیری های وحشتناک و کابوس مانند ، پنجه بوکس ازم گرفتند البته خوشم می اومد که این طوری شناخته بشم چاقو و سیگار اینقدر معمولی بود که مثلا معلم ... مون آقای ... به یکی از شاگردا پول میداد که برو برای من و خودت سیگار بگیر بچه ها توی محفظه نیمکت آتیش روشن میکردند و...

 

حالا یه روز بنده از بس از وضع مدرسه ناراحت شدم که خواستم برای بیشتر کردن سختگیری ها هم که شده یه قدمی بردارم فکر جالبی به سرم زد یه تیکه کاغذ از کتابم جدا کردم روش نوشتم : اصول دین چهار تاست ورزش بیکاری چاقو کشی سیگار کشی

 

و اینو انداختم تو صندوق پیشنهادات تا تو دفتر ببینن و اشد مجازاتو برای عاملین احتمالی این کاغذ در نظر بگیرن تا مدرسه از این وضع الواطی در بیاد

 

البته همین طور هم شد و مثل چاه نکن بهر کسی اول خودت بعدا کسی رو اومد و بنده سر جلسه امتهان دستگیر و برای اعمال مجازات اولیه تحویل مقامات دفتری و کشوری شدم

 

قضیه از این قرار بود که یکی از کادر کاراگاهی اداره که گویا مدیر جناب کاراگاه بخشعلی پور بودند پس از تطبیق دادن کاغذ مرسوله که از لغتنامه کتاب زبان سوم جدا شده بود و صفحه اش هم گویا روش بود با کتاب زبان بچه ها به کتاب بنده رسیده بودند

 

جاتون خالی معلمها اون روز شیفتی کتکم زدند به نحوی که یه معلم یا ناظم یا مدیرکه یه دست کتک مفصل «سیلی و لگد» بهم میزد و خسته می شد جاشو به یکی دیگه می داد

 

آخر سر کریم آقای کتک نخورده همچی دندش نرم شده بود که ممکن بود هر چیزی رو جای یه چیز دیگه تلفظ کنه با لقب شامخ سر آشغال از مدرسه بدرقه شد

 

البته بنده در حدی عقده به جونم چسبیده بود که تا مدتها اصول دین که سهله ..... بی خیال

 

و بنده از این خاطره عبرت انگیز درسهای متعددی گرفتم تا یادم باشه که :

 

1.      اولا : هیچ بنی بشر با کتک آدم نمی شود بلکه با هر ضربه ممکن است فاصله او با خوشبختی بیشتر بشود

 

2.      ثانیا : یادم باشد که اینقدر خودبین و ... نباشم که فکر کنم همیشه این بچه های شلوغ هستند که باید کتک بخورند چه بسا من سر به زیر خیلی شایسته تر باشم

خداحافظ غزل یا غزل خدا حافظی؟!

 

ممکنه وقتی این کلمه ها رو میخونید (نمی دونم 10سال دیگه یا دو روز دیگه ) دیگه انگشتهای من قدرت چیدن حرفهای درخت یک غزل دیگه رو نداشته باشه

به همین سادگی تموم میشه

چطور بودم ؟ 

 

اگه یه کم واقع بین باشیم این آخرین غزلیه که همه ما باید بخونیم

من تو دنیا غزلو خیلی دوست دارم

ولی باید ازش جدا بشم

و


چه عاشقانه گذشتی غزل خداحافظ

شبیه آهوی دشتی غزل خدا حافظ

قطار عمر من از کوچه ها چو طوفان رفت

نشسته ای روی کشتی غزل خدا حافظ

تمام میکنم امشب اگر خدا خواهد

ز گاز لوله نشتی غزل خداحافظ

اگر چه خوب نمی دانم ای غزل آیا

کویر لوتی  رشتی غزل خدا حافظ

ز کاف و شین تو بماندی و چند کلمه حظور

رها شدی ز پلشتی غزل خداحافظ

خطر پذیر و استوار بیا بیا جوانه شو

 

بیا به کلبه غزل روانه شو ترانه شو

برای دیدن خدا همیشه عاشقانه شو

 

اگر چه عشق دفن شد برای روزمره گی

بیا و در بیاورش مخالف زمانه شو

 

نشان نمیدهد صنم ،دگر طریق عشق را

ز گیسوی کمان او رها سوی نشانه شو

 

همیشه آسمان پر از ستاره های بی ریاست

برای بی ریا شدن رها ز دام و دانه شو

 

چقدر کاف شین به تو بگویم این کلام را

به خود بیا و غرق شو بِبُر و بی کرانه شو

 

بیا و خاک شو پی تولد دوباره ای

خطر پذیر و استوار بیا بیا جوانه شو

گرچه سرود ها همه اش عاشقانه نیست

 

گرچه سرود ها همه اش عاشقانه نیست

له له زدن ز سینه سوزان بهانه نیست

عاشق به غیر چهره معشوق ننگرد

چشمی اسیر لیلی و چشمی به لانه نیست

در آستان او همه از خون وضو کنند

از چشم و دل چکیدن خونها فسانه نیست

از پچ پچ ستاره به گوش کرات سرد

جانی که گرم شد دگرش سرد خانه نیست

اینجا دگر ندهندش زکوچه راه

هر چشم رهگذر که غمش عاشقانه نیست

بلبل سکوت کن بشنو حرف شاپرک

که آتش سکوت پر او ترانه نیست

گر ادعای عشق و ارادت زیادت شد

تقصیر توست از بد اهل زمانه نیست

گر کاف شین ببیندت ای مهر بی کران

هر جا نظر کند نظرش را کرانه نیست

ارائه شده به موقعیت سه شنبه شانزدهم بهمن 1386ساعت   نویسنده یاپست کننده کریم شاهزاده (کافشین) 

غزه

این غزل را در پست نظرات وبلاگ من ایرانیم افتخارم شهادت سرودم

و اینم آخرین سروده کاف شین

نوشته بودی عاشقی
و عاشقی و مبتلا

و عکس ابرویت رسید
به دست من به دست ما

نوشته بودی از دلت
که گلستان آرزوست

نوشته بودی از لبت
که سرخ لاله ای نکوست

نوشته بودی از بهار
و برف سرد روزگار

اگر تو چشم داشتی
چه لاله ها سیاه شد

اگر تو عاشقی بمیر
جفا بسی به ماه شد

ز کودک درون خود دگر نگو تباه شد

نگو ! بگو چه گفته ای ز مرگ تلخ غنچه ها؟!

تو مهربان نمیشوی
مگر بسوزی از نگاه

به عقل طعنه میزدی
دم از جنون چرا زدی

که فکر میکنی به خود
و کفش های راه راه

هنوز اگر نمرده ای
و باز دل سپرده ای

بسی ز عشق گفته ای
قسم به ماه خورد ای

بیا و غزه را ببین
فقط به خاطر خدا
فقط خدا فقط خدا

تقدیم به پیشگاه ملکوتی دومین علی سلام الله علیها

 

 

ای تکسوار لحظه های عاشقانه

ای زینت آئینه های بی بهانه

در جان پاکت کربلایی زهر خورده

تشنه ترین جانباز طوف هفتگانه

بیت الحرام حرمتت در عرش برپاست

ای آبروی مسجد و محراب و خانه

تنها تورا بیمارها بیمار خواندند

فریاد از ظلم نهانی زمانه

حک کرده بر کتفت جوال نان و خرما

بیمار را ره نیست بر رزم شبانه

ما را به اسرار صحیفه ره ندادی

ورنه زشعرم چوب در می زد جوانه

خاک مزارتان همیشه آفتاب است

چار آفتاب بیکران و بی کرانه

مدح شما ها در سکوت شاعران است

وقتی به پایان می رسد شعر و ترانه