صدای پای بهار

دفترچه اشعار کاف شین

صدای پای بهار

دفترچه اشعار کاف شین

شعری برای عید قربان

 

 

 

 

 

 

می برند حاجیان برای خدا چارپایی به رسم قربانی

یاد آن ساعتی که ابراهیم ز پسر میگذشت عرفانی

 

تو ز احساس  یک پدر ای دوست در چنین لحظه ای چه میدانی

عشق آنجا چقدر جدّی بود و خدا بود و یار و مهمانی

 

 و منا هم نفس نفس میزد و صفا کرده  بود طوفانی

ای تمام وجود ابراهیم تو تو هستی  فقط تو جانانی

 

گوئیا هر چه بر رگش میزد خنجرش کند بود میدانی

سنگها میشکست با خنجر کآمدش آن ندای رحمانی

 

گوسفندی گرفت و قربان کرد جای شیرین پسر به آسانی

شاید آنجا چنین به او فرمود کردگار کرشمه پنهانی

 

صبر کن عاشقانه ابراهیم تا ز نسلت بیاید آن فانی

هر چه دارد به عشق خواهد داد عشق و پروانگی و عریانی

 

و تمام پیمبران رفتند به تماشای آن سرافشانی

سعیشان عاشقانه برپا شد چه منایی و عید قربانی

بیا نمانده دگر صبر در بساط دلم

 

 

بیا نمانده دگر آه در بساط دلم

در امتداد فراق است انحطاط دلم

اگرچه قاب شده رد پای خورشیدت

درون حوض پر از شبنم حیاط دلم

ولی خمار تو در لحظه های تاریکی

نمی رسد به غم آگین ترین نقاط دلم

و کاف و شین شب بارانی حظور تورا

به گـِــل نشسته که سازی تو گــُــل ملاط دلم

فقط به خاطر تو باز میشود دل من

بیا بیا نفس سبز انبساط دلم

 

شعری به مناسبت شهادت امام باقر علیه السلام

 

گویا دوباره کشته شده شاه دین حسین

عمامه اش فتاده و زرد و غمین حسین

 

آمد حسین تا نوه اش را بغل کندبعد از فراق باقر خود اینچنین حسین

  

امروز را اگر به صفحه تاریخ بنگری

روز شهادتی شده بر پنجمین حسین

 

  

حسن حسن صفای علی خلق مصطفی

هم آن حسین بوده و باشد هم این حسین

 

شمعی کنار تربت باقر اگر چه نیست

بادا فدای بارگهت کافشین حسین

 

شعری برای جنبش سبز علوی

برخیر تا رنگ خدا از خان بگیریم
وقت است ناموس از کف دونان بگیریم 

ما مردم آزاده و آزادمردیم
پس ادعا از دشمن قرآن بگیریم 

سبز و ریاکار ریاست خواه تا کی
پس از دغل بازان دون کوران بگیریم 

سبزیم و سرباز ستم سوز ولائیم
سر بر سر دار از ولی فرمان بگیریم 

بر حق ولی سید علی سرمایه ماست
سبزی که پنهان بود تا ما جان بگیریم 

در جنبش سبز علی عالم شو ای دوست
تا راه بر صد فتنه و طوفان بگیریم

قصیده خواب


یک کاسه خواب ریخت به روی کتاب مشق
یک استکان ترانه برایت شکسته بود

خوابم کنار پنجره افتاده مثل سنگ
از بس که بال بخت من از اوج خسته بود


یک ذره هم تخیل من پا به ماه شد
از بس که با بهانه فردا نشته بود


امروز جای جام تو خمیازه می کشم
دیشب به روی من در میخانه بسته بود


یادش به خیر انجمن شاعران خواب
خرما نداده رفت کلاسی که هسته بود

ای کاش کفتر نَفَس شعر کافشین
این بند خواب را ز خیالش گسسته بود

 

 

بی تو افتادست عالم دست آدم خوارها 

می خورند اینجا و آنجا مغز مردم مارها  

 

شهر مرد عنکبوتی برجهای زیر آب 

مردمان حبس گشته در پس دیوار ها 

 

انگلان مفت خور ،شهر به یغما رفته ،ترس 

می فروشند آدمیت را سر بازارها 

 

کاوه ای کو همتی کو خیل یارانت کجاست 

 آری از ما ها نبینی جز همین سربارها 

  

 

 

بازا که آب رفته عمر جهان توئی

 

در خاطراتت ای گل مست ای دوست

صدها هزار لاله شکست ای دوست

 

صدها هزار صاعقه برپا شد

صد هزار خسته نشست ای دوست

 

 

در کوچه های کاهگل مهتاب

نور سفید ماه شکست ای دوست

 

بهتر زمن ز خاک خبر داری

آبی ترین هر چه که هست، ای دوست!

 

دیدی نیامدی و دلم پژمرد

تا بند بند سینه گسست ای دوست 

 

در کلبه غریبی ام آیا خبر شدی

بی تو شدم چه خسته و پست ای دوست

 

ای آب رفته ،عمر دلم ، ای یار

از عالم ذر عهد الست، ای دوست!!!

برف مبارد ولی من تا ابد طوفانی ام

 یه شعر همین طوری

 

برف مبارد ولی من تا ابد طوفانی ام

گرچه می فهمم که من امروز و فردا فانی ام

 

گاه می بینم که بی تو قبر من وحشت سراست

گاه با یک غفلت غمبار می ترسانی ام

 

لحظه ها در عکسهای من شرنگ آمیختند

وه چه شیرین زهر دادی ای تو جان جانیم

 

حرف مردی در میان بود از تبار آفتاب

شبچراغ تو کجا پنهان شد از نادانیم

 

خواهد آمد با نمازش اهل ایمان می شویم

با سلامی می گشاید غنچه ایمانیم

 

پادشاه علم و عرفان ابروی آسمان

کافشین را می ربایی از شب عرفانیم!

 

َشمارش می کنم فریادها را

 

شمارش می کنم فریاد ها را

فرا می خوانم امشب بادها را

 

برای رعد هم برنامه دارم

که رسواتر کند بیداد ها را

 

برای آب و آتش خون و شمشیر

فراخوان می دهم فرهاد ها را

 

که شیرینی در این عالم نمانده

بریدند از ستم شمشاد ها را

 

غروب شهر غزه غرق خون شد

سحر کو تا کشم جلاد ها را

 

خجالت چیزی خوبی هست اما

فدا شد نسل ما افسادها را

 

ارارتور آریائی پارت سامی

جدا کردند اینجا یادها را

 

برای کافشین دنیای تلخی است

تمسخر می کنند آزاد ها را

آنچه خواندیم فقط سایه سبز پائیست

 

 

این چه سرّیست که با سرو سری سودائیست

می دهد یاد سرت بر نفس شیدا ایست

 

می شناسیم تو را یا که نه؟ اما حتما

لطف داری و دلت تا به ابد دریائیست

 

سر نی را به سر نیزه تلاوت کردی

این دگر آخر عشق است و سر والائیست

 

گر چه اینجا همگی قافیه را باخته ایم

واژه های غزلت تک به تکش رویائیست

 

مغر بیت الغزل شاه عبادات نماز

سجده با تربت گلگون گل زهرائیست

 

کافشین رد کرامات تو ننوشت و نخواند

آنچه خواندیم فقط سایه سبز پائیست

آدم به مدح کار تو وادار میشود

 

  

آواز مرگ شب پره تکرار میشود 

آغاز یک مقاله کشدار میشود 

 

از رد پای اشک تو بر روی خاک و سنگ  

گویا تمام منظره دیوار میشود 

 

 هر گل که با نسیم تو یک لحظه می تپد 

روی سرش هوای تو آوار میشود  

 

تو از معـــــادلـــات سه مجهولی منی 

این جهل ساده ایست که انکار میشود 

  

زیبای من به مشکل خوبی اشاره کرد 

 که روی پله پله آن کـــــار میشود 

 

دور از چراغ سبز تو اصلا بعید نیست 

این حرفهای شب زده اظهار میشود 

 

مائیم و کاغذی و گرفتتاری خمار 

آدم به مدح کار تو وادار میشود 

 

یارا کمند ابروی ماهت قرار ماست  

گرچه ثنای غیر تو بسیار میشود 

 

یک گوشه خود پرستی و یک گوشه کاهنی 

یک گوشه هم پرستش ابزار میشود 

 

یک گوشه اقتصاد به معنای زشت روز 

یک گوشه چهره گرمی بازار میشود 

 

احضار روح مرده یک موش از فضا 

گاهی حریف نی لبک و مار میشود 

 

خوب است لااقل کمی از عشق مانده است 

ورنه دوبـــــاره کــار همه زار میشود 

 

در انحنــــای دایره ی تنگ روزگـــار 

انسان در اوج فاجعه پروار میشود 

 

از دست کافشین همه شاکی شدند و باز 

کارش به دست لطف شمار کار میشود 

 

هر کس دلش به یار و رفیقی خوش است و ما 

هستیم منتظر که کی نفسش یار میشود 

 

شعر دیگران

امروز برای شهدا وقت نداریم

ای داغ دل لاله تورا وقت نداریم

با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است

ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم

چون شخص مهمی شده نفس دغل ما

اندازه یک قبله دعا وقت نداریم

در کوفه تن غیرت ما خانه نشین شد

بهر سفر کرب و بلا وقت نداریم

هر چند که خوب است شهیدانه بمیریم

خوب است ولی حیف که وقت نداریم

یک شاعر گمنام

 


باید تو را دل من تصویر کرده باشد
یا چشم تو دلم را تسخیر کرده باشد
شاید دو
چشم مستت با نیمه ی نگاهی
خواب قشنگ دل را تعبیر کرده باشد
یا من نبوده
صوفی، یا دل نگشته صافی
-باید کسی در اینجا تقصیر کرده باشد
شاید شبی
بیاید قبل از طلوع سبزت
-باران، غم دلم را تفسیر کرده باشد
شاید شبی
بمیرم از هرم انتظارت
-وقتی عطش به قلبم تاثیر کرده باشد
امن یجیب از
دل، آمین ز لب، خدا هم
شاید اجابتی را تقدیر کرده باشد
هر عصر جمعه
دلها از چیست بی قرارند
-باید خدا دلی را تکثیر کرده باشد
-گفتم که کی در
آید در دیدگان عاشق
وقتی مسیر خورشید تغییر کرده باشد

محمدعلی جعفریان

السلام علیک یا بقیة الله

سلام

ولادت ناموس دهر و محور کائنات حضرت مولا بقیة الله الاعظم صاحب الزمان م ح م د ابن الحسن العسکری روحی له الفدا را خدمت تمام پاکدلان و شیعیان حضرتش تبریک می گوئیم

 

 

 

دارد  حظور ناب  تو یک خواب میشود

یا یک کتاب سری و نایاب میشود

وقتی تو نیستی همه حتی ترانه ی-

- دریا وبال گردن مهتاب میشود

من مانده ام در این شب معکوس سرد و تار

اصلا چرا کلام خدا قـاب میشــــود

در عصر عینک و کرِم ضد آفتاب

آئینه تو از چه سبب باب میشود

می آیی ای فروغ گل نازنین صبح

اینجا تمام راه تو بی تاب میشود